پرشانپرشان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پرشان

واما از شير گرفتن پرشان سخت‌ترين كار براي مادر

عزيز دلم  بالاخره ديگه تصميم گرفتم كم كم از شير بگيرمت چون هم داره وابستگيت زياد مي شه هم ديگه كم كم وقتش رسيده.   نوزده ماه و بيست و سه روزت ديگه تصميم گرفتم شير روز رو قطع كنم و فقط فعلا شبها بهت شير بدم. خلاصه كلي برات توضيح دادم كه مامان جون شما ديگه بزرگ شدي و تو روز نبايد شير بخوري فقط شبها مي توني شير بخوري ........ تو هم كه انقدر ماهي با سرت گفتي باشه ولي خوب خيلي برات سخت بود چون عادت داشتي تا از سركا مي اومدم مي اومدي كه شير بخوري اما الان تا مي ياي بغلت مي كنم و يك كمي باهات راه مي رم تو  هم هي يادت مي افته من هم بهت مي گم شب خدايا كمك كن من و پرشان بتونيم موفق بشيم. خلاصه الان حدود يك ماه از اين تصميم گذش...
30 ارديبهشت 1392

روز مادر

پرشانم   بدون تو بهترین هدیه خدا به من برای روز مادری    و به همین دلیل از خدای مهربونم خیلی متشکرممممممممممم خدایا به خاطر این پرشان بهشتی شکرت می کنم و دوستت دارم
30 ارديبهشت 1392

دومين آرايشگاه رفتن پسرم

پرشانم برای بار دوم رفتیم کوکی دوباره گریه کردی و بغل بابا حمید موهات کوتاه شد دوباره خیلی خوشگل شدی عزیزم خلاصه من و بابا حمید تصمیم گرفتیم وسایلت رو از آرایشگاه بگیریم تا یه جای دیگه ببریمت شاید کمتر گریه کنی. دوستت دارم
30 ارديبهشت 1392

بیست ماهگی پرشان کوچولو

پرشانم بیست ماهه شدی و روز به روز باکارهات دل ما رو بیشتر آب می کنی فدای چشمات دیگه تقریبا می تونی کامل منظورت رو به ما برسونی که چی می خوای و به زبون خودت حرف می زنی انقدر قشنگ مامان و بابا می گی که دل ما باست ضعف می ره.   دندون که همون دوازده تا قبلی رو داری نیشهات هم دارن در میان که خیلی اذیتت می کنن . دلدردت با این قطره خدا رو شکر بهتره.    می بوسمت
30 ارديبهشت 1392

پرشان در آبعلي

پرشان جونم  تصمیم گرفتیم با بابا حمید و مامانی و بابایی وخاله سیما بریم آبعلی یک شب هم بخوابیم . خلاصه به تو که خیلی خدا رو شکر خوش گذشت حسابی بدو بدو کردی و ما رو هم اذیت نکردی تلکابین سوار شدی قایق سواری کردی و حسابی بازی کردی.   دوستت دارم
30 ارديبهشت 1392

پرشان در کارگاه مادر و کودک اردیبهشت

پسرم  ترم یک کارگاه مادر و کودک اردیبهشت رو با هم گذروندیم دوستای خوبی پیدا کردی کارها و شعرهایی که یادت می دادند رو ماشالله خوب یاد می گرفتی اما اونجا هیچ چی از خودت بروز نمی دادی ولی تو خونه هر کدوم رو ازت می پرسیدم بلد بودی حالا می خوام یک کارگاه نزدیک خونمون پیدا کنم که خیلی تو مسیر اذیت نشی عزیزم. پسرم اینجا رنگ آبی رو ریخته بودی تو صورتت ...
30 ارديبهشت 1392

بوسه هاي پرشان

پرشانم مي دونستي هيچ چيزي تو دنيا مثل بوسه هاي تو برام لذت بخش نيست........ نمي دوني چه احساس قشنگي رو به من منتقل مي كني ....تو هنوز بوي فرشته ها رو مي دي بوي شير مي دي بوي بهشت مي دي   جديدا هم كه ياد گرفتي ماچ مي كني اونهم ماچ صدادار ديگه از بوسه دراومدي الهي قربونت برم كه بهترين احساس دنيا رو به من منتقل مي كني فقط مواظب باش با اين كارات نخورمت   دوستت دارمممممممممممممممم
29 ارديبهشت 1392

دلدردهای پرشان و دكتر صیقلی

خوشگلم تصميم گرفتيم به خاطر دلدردهاي شبت تو رو پيش يك دكتر گوارش خوب ببريم خلاصه دكتر صيقلي كه خواهر مشاور شركتمون هست رو بهم پيشنهاد دادن. خدا رو شكر مشكل خاصي نداري و فقط همون كوليك هست كه تو هنوز داري باهاش دست و پنجه نرم مي كني . عزيزكم دكتر قطره بايوگايا رو برات تجويز كرد كه هيچ جا نتونستيم پيدا كنيم . تا اينكه فهميدم يه خانومه از يه جا وارد مي كنه و تو خونش به مبلغ سه برابر مي فروشه . خلاصه با بابا حميد رفتيم و برات گرفيتم خدا رو شكر تو اين يه هفته خيلي اوضاع احوال خوابت بهتر شده.   خدا انشاالله اين قطره معجزه كنه و پرشان جونم ديگه دلدرد نگيره..........   بوسسسسسسس
21 ارديبهشت 1392

عيد 92

عزيز دل مامان و بابا عيدت مبارك ....خوشگلم اين دومين عيدي هست كه تو بامايي و سفره هفت سين ما رو با وجودت تزئين مي كني البته به جز عید نود كه تو دل مامان بودي. خوشگلم من و بابا حميد برات يك ارگ هديه گرفتيم و خدا رو شكر خوشت اومده از اون موقع كلي داري باهاش بازي مي كني. از اولين روز تعطيلات عيد با ماماني و بابايي و خاله سيما رفتيم مسافرت خونه مامان جون و آقا جون اينا خلاصه سه تا سفر يك روزه به بروجرد و كرمانشاه و همدان داشتيم كه دسته جمعي رفتيم و خيلي خوش گذشت .. خلاصه توي اين سيزده چهارده روزي كه مسافرت بوديم خدا رو شكر به تو خيلي خوش گذشت چون دو تا هم بازي يعني پسر عمه زهره و پسر عمو مسعودت بودن و با اينكه به خاطر اختلاف سنيتون خيلي ...
5 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرشان می باشد